گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و دوم
XII – عشق و انقلاب: بایرن، 1818-1821


شلی از آخرین دیدار خود با بایرن خاطرات متنوعی همراه داشت – رفتار مطلوب و آمیخته با ظرافت وی، گفتگوهایی بی تزویر و آمیخته با صداقت، شواهدی از سخا و گشاده دستی – و رضایت خاطر بی پرده و هویدای وی از گذراندن یک زندگی آمیخته با آشفتگی حقارت آمیز در کنار مصاحبان و روسپیان. «زنان ایتالیایی که وی با آنان در می آمیزد شاید فرومایه ترین زنانی باشند که در زیر آسمان به سر می برند. ... بایرن با فرودست ترین زنانی از این گونه آشناست؛ از آن قماش زنان که رانندگان گوندولاهای ونیزی وی از خیابانها همراه خویش می کنند. او به پدران و مادران مجال می دهد که بر سر بهای دخترشان با وی به چانه زدن برخیزند. ... ولی اینکه وی شاعری توانا و والاست گمان دارم که در خطاب وی به اقیانوس منعکس باشد.»1 بایرن خود از اینکه اصول اخلاقی و آنچه را به ذوق و سلیقة انگلیسی مطبوع می نمود از دست فرو هشته است آگاه بود. قوانین جامعة انگلستان او را از میان خود رانده و از مزایای اجتماعی محروم ساخته بود؛ و او هم به سهم خویش آن قوانین را نادیده می انگاشت. با وجود این، در سال 1819 به دوستی گفت: «من از زندگیی که در ونیز داشتم خسته و بیزارم و خوشحال می شدم اگر می توانستم از آن روی برگردانم.» بایرن در این

1. اشاره به بند 184 منظومة «چایلد هرلد» که در آن خطاب بایرن به اقیانوس است. ـ م.

نبرد با یاری و شکیبایی و اخلاص ترزاگویتچولی پیروز شد.
وقتی ترزا در آوریل 1819 از راونا برای گردش به ونیز آمده بود، او و بایرن برای نخستین بار با یکدیگر ملاقات کردند. زنی بود نوزدهساله، کوچک اندام، زیبا، خودپسند که تحصیلاتش را در صومعه ای به پایان رسانیده بود. موجودی خونگرم و شورانگیز می نمود. شوهرش، کنت آلساندرو گویتچولی، پنجاه و هشت ساله، قبل از آن دوبار ازدواج کرده بود و اغلب اوقات در سوداگریهای خویش مستغرق بود. دقیقاً به خاطر همین موقعیت بود که قوانین و اصول اخلاقی معمول و مرسوم در بین طبقة ممتاز ایتالیا زن را مجاز می شمرد مردی را به عنوان کاوالی یره سرونته (ندیم ملتزم رکاب) در کنار داشته باشد. چنین مردی همیشه در دسترس زن مورد نظر قرار داشت تا او را تحسین کند؛ موجبات تفریح خاطرش را فراهم آورد؛ او را همراهی کند؛ و در برابر آن خدمتها، به نهادن بوسه ای بر دست زن پاداش یابد، و گاهی پاداش از این حد فراتر می رفت و این در صورتی میسر میشد که زن کرم را با احتیاط و بصیرت توأم می کرد و شوهر نیز گیج و گرفتار یا خسته و از حال رفته بود. البته همیشه این خطر نیز کمابیش متصور بود که کار به دوئل انجامد، ولی گاهی شوهر، کمک آن آقای ملازم و ندیم همسرش را غنیمت می شمرد و چند صباحی غیبت می کرد تا به سرگرمیهای خود برسد. بدین سان بود که خانم کنتس به خود اجازه داد مجذوب و فریفتة چهرة مطبوع، سخنان وسوسه انگیز و لنگ لنگ خرامیدن جذاب آن مرد انگلیسی بشود، یا چنانکه خود بعدها می گفت:
سیمای نجیب و بسیار ظریف و مطبوع وی، لحن صدا، طرز رفتار، هزاران افسونگری و فریبایی که او را در برمی گرفت، او را بدان حد متفاوت جلوه گر می ساخت و برتر از دیگرانی که تا آن زمان دیده بودم قرار می داد که ممکن نبود ژرفترین تأثیر را بر من نگذارد. از آن شب در همة مدتی که در ونیز بودم، هر روز با او دیدار می کردم.
آن روزهای خوشبختی آمیخته با بی پروایی زمانی به پایان رسید که کنت آلساندرو، ترزا را به راونا بازگردانید. بایرن نامه های اطمینانبخش و سرشار از وعد و وعید برای ترزا فرستاد. از جمله در نامة 22 آوریل 1819 چنین نوشته بود: «به تو اطمینان می دهم که تو آخرین عشق و مایة شور و نشاط من خواهی بود. پیش از آنکه با تو آشنا شوم، نسبت به زنان بسیاری احساس تمایل می کردم ولی هرگز هوش و حواسم معطوف به یک نفر نمی شد. اکنون می توانم بگویم که تو را دوست دارم. دیگر در دنیا زنی جز تو برای من وجود ندارد.» تا آنجا که اطلاع داریم بایرن این بار واقعاً بر سر قول خویش پایدار ماند.
در اول ژوئن بایرن با «آن کالسکة مجهز و سنگین ناپلئون وار» خویش ونیز را به صوب راونا ترک گفت – آن هم به عنوان جهانگردی که قصد دارد از مزار دانته دیدار کند. ترزا مقدم او را گرامی داشت، کنت هم از خود مهربانی و خوشرویی نشان داد. بایرن ضمن نامه ای به یکی از دوستانش نوشت: «در این دیار به میزان فراوانی عشق می ورزند و کمتر به جنایت

دست می آلایند.» به او فرصت داده شد ترزا را همراه خویش به لامیرا (در یازده کیلومتری جنوب ونیز) ببرد – جایی که بایرن در آن ویلایی داشت. در آن ویلا، دور از چشم اغیار، عشق ورزی آن دو بدون هیچگونه محظوری آغاز شد و حتی با وجود بواسیر ترزا ادامه یافت. آلگرا، دختر بایرن، در آن ویلا به پدرش و ترزا پیوست و با حضور خود به آن گردهمایی ظاهری احترام آمیز بخشید. تام مور در این زمان به آن ویلا رسید، درنگی کرد و نسخة دستنویس اثری به نام «زندگی و ماجراهای من» را از بایرن دریافت داشت – اثری که انتشارش موجب برانگیختن آشوب و هیجان زیادی پس از مرگ نویسنده شد.
بایرن ترزا را از لامیرا به ونیز برد و در آنجا با هم در عمارت مجلل مرسوم به پالاتتسو موچنیگو متعلق به بایرن به سر بردند. در این موقع پدر ترزا به سراغ دخترش آمد، او را با خود به راونا برد، و قدغن کرد بایرن به دنبالش روان شود. وقتی ترزا به راونا رسید سخت بیمار شد و حالش تا آن اندازه به وخامت گرایید که شوهرش شتابزده به دنبال بایرن فرستاد؛ به امید آنکه با حضور بایرن حال ترزا بهبودی یابد. بایرن در 24 دسامبر 1819 به راونا آمد و پس از آنکه مدتی سرگردان بود سرانجام به عنوان یک مستأجر در طبقة سوم قصر کنت سکونت گزید. بایرن در این منزل جدید، دو گربه، شش سگ، یک گورکن، یک قوش، یک زاغ دست آموز، یک میمون و یک روباه به همراه آورد. در حالی که چنین زندگی با تعلقات خاطر گوناگون را دنبال می کرد قسمتهای عمده ای از منظومة دون ژوان را تصنیف کرد، چند نمایشنامة ادبی و پراز لفاظی دربارة «داج1»های ونیز نگاشت که نمی شد آنها را برروی صحنه آورد. به علاوه نمایشنامة جالبی دربارة سارداناپالوس2 نوشت؛ و، سرانجام، در ژوئیه 1821، درام منظوم قابیل: یک نمایش مذهبی را پدیدآورد و این اثر زشتی و کراهت نام وی را در انگلستان به اوج رسانید.
صحنة اول این درام، آدم و حوارا نشان می دهد و در کنار آنان، قابیل با عاده (خواهر و همسرش) و هابیل نیز باظله (خواهر و همسرش) هستند که جملگی آمادة به عمل آوردن مراسم قربانی و نیایش به درگاه یهوه می نمایند. در این موقع قابیل شروع به پرسیدن نکته هایی از پدر و مادرش می کند و اینها همان نکاتی است که بایرن را در دوران دانشجویی به حیرت افکنده است: چرا خداوند مرگ را ابداع کرده؟ اگر حوا از میوة درخت معرفت خورده، چرا خداوند آن درخت با میوة ممنوع را درباغ عدن در نقطه ای که به چشم بیاید کاشته است؟ و اصلاً چرا باید میل و شوق برای معرفت به گناه تعبیر شود؟ چرا خداوند قادر مطلق برای مجازات عمل حوا که صرفاً یک ناخنک بوده، مقرر داشته است که رنج چون نصیب و مرگ به سان

1. Doge ، عنوان حکمرانان جمهوری ونیز. ـ م.
2. Sardanapalus ، آخرین پادشاه افسانه ای آشور که بعضی او را با آسور بانی پال یکی می شمرند. ـ م.

تقدیر همة موجودات زنده باشد؟ مرگ چیست؟ (تا آن زمان کسی مرگ را ندیده بود.) قابیل با همان حالت عصیانگرانه اش، مستغرق در افکار خویش، به حال خود گذارده می شود در حالی که دیگران بیرون می روند تا به کارهای روزانة خود برسند. در این موقع لوکیفر (نوآور یا شیطان) ظاهر می شود و چنانکه در منظومة مشهور میلتن نیز آمده است، ابتکار صحنه را به دست خود می گیرد و با حالتی غرور آمیز خود را چنین می خواند، یکی از:
ارواحی که جرأت می کنند برجبار قادر مطلق بنگرند،
بر چهرة جاویدانش، و به او بگویند
شر او نیکو نیست.
عاده باز می گردد و از قابیل درخواست می کند به بستگانش در مزرعه ملحق شود. قابیل در آن روز سهم خود را از کارهای روزانه انجام نداده است؛ عاده به جای آن چنین کرده، واینک از قابیل دعوت می کند ساعتی را در کنار هم بیارامند و به عشق ورزی بپردازند. لوکیفر عاده را سرزنش می کند و برای او عشق را چون اغوایی جهت باروری و تولید مثل توصیف کرده و پیشگویی می کند که از آن پس قرنها و قرنها کار و ستیزه و رنج و مرگ در انتظار میلیونها مردی خواهد بود که سرمنشاء وجود خویش را در رحم وی جستجو خواهند کرد. ... سپس قابیل و هابیل مذبح خود را آماده می سازند. هابیل نخستین بره از رمة خویش را قربانی می سازد ولی قابیل مقداری میوه به عنوان نذر تقدیم می دارد در حالی که به جای دعا و نیایش، باز می پرسد چرا قادر مطلق، شر و بدی را مجاز شمرده است؟ بره ای که هابیل قربانی کرده همراه شعله ای درخشان به آسمان برده می شود ولی مذبح قابیل در اثر وزش بادی تند و سخت واژگون می شود و میوه هایی را که نذر کرده بر روی خاک پراکنده می شود. قابیل که از این بابت دستخوش خشم شده است درصدد آن برمی آید که مذبح هابیل را ویران سازد. هابیل در برابرش ایستادگی می کند، و قابیل ضربه ای بر او وارد می آورد؛ و هابیل از پای در می آید. آدم، حوا را سرزنش می کند و او را منشاء اصلی گناه می شمارد؛ حوا نیز قابیل را نفرین می کند. عاده به شفاعت برمی خیزد «مادر، او را نفرین مکن زیرا که او برادر من است و نیز شوی من.» آدم به قابیل دستور می دهد آنان را ترک گوید و دیگر به سویشان باز نگردد. عاده نیز همراه قابیل با او به تبعید می رود. از آنجا که هابیل بدون پدید آوردن فرزندی مرده بود، همة ابناء بشر (بایرن به این نتیجه می رسد) از اخلاف قابیل به شمار می آیند و نشان و داغ او را در غرایز نهفته به همراه دارند – غرایزی که به صورت خشونت، جنایت و جنگ تجلی می کند.
درام قابیل گاهی چون معارضه و کوششی مخالفت آمیز از جانب یک شاگرد مدرسه ای ملحد می نماید که کتاب جامعه را نخوانده باشد؛ ولی، در همان حال، لحظه هایی دارد که این درام قدرت و شکوهی نظیر اثر میلتن را پیدا می کند. والتر سکات که بایرن درام قابیل را به وی اهدا کرده بود، آن را ستود کما اینکه گوته وقتی لحظه ای چشم انداز المپ وار خویش را

کنار گذاشت گفت «زیبایی این اثر چنانست که بار دیگر نظیرش را در جهان نخواهیم دید.» انتشار درام قابیل در انگلستان، با انتقاداتی آمیخته با خشم و غوغا و ابراز تنفر روبه رو شد – در نظر جامعة انگلستان چنین می آمد که قابیل دیگری ولی از او جنایتکارتر نمودار گشته، جنایتکاری که ایمان بر پا نگهدارندة هزاران نسل را برباد می دهد. ماری به بایرن زنهار داد که خوانندگان آثارش بسرعت کاهش می یابد.
تصویری که بایرن از عاده شریک باوفای زندگی قابیل ترسیم کرده است دلیل بر وجود عنصر لطف و شفقت در سیرت خود اوست؛ ولی رفتاری که با آلگرا دخترش و مادر وی نشان می دهد حاکی از وجود شقاوت و بی عاطفگی درهمین سیرت می باشد. دختر بچة معصومی که زمانی شاد بود و در آن موقع چهار سال داشت از اینکه خود را چنان دور از محل اقامت هریک از والدینش می یافت، احساس اندوه می کرد. این احساس برایش پیش آمده بود که خانوادة هاپنر نیز از سرپرستی او خسته شده اند و دیگر تمایلی به نگهداری او در نزد خویش ندارند. بایرن کسی را فرستاد تا آلگرا را به نزد او در راونا بیاورد، ولی نمی توانست در آن شهر دختر خردسال را با خود و در کنار باغ وحش کوچکی که به گردخویش جمع آورده بود نگاه دارد – آن هم در خانة آدمی که بیش از آن حوصلة زیستن با بایرن را نداشت؛ مردی که در اثر ارتباط با همسرش او را انگشت نمای مردم ساخته بود. پس از مدتی اندیشیدن و چاره جویی، بایرن دخترش را در اول مارس 1821 به دیری در باگنا کاوالو که در بیست کیلومتری راونا بود سپرد، با این گمان که آلگرا در آنجا مصاحبانی خواهد یافت، و از فرصتی هم برای آموزش با نصیب خواهد شد. کاتولیک بودن راهبه های اداره کنندة آن دیر برای بایرن مسئله ای نبود و برعکس چنین احساس می کرد، که اگر دخترک در ایتالیا بدون مذهب بار بیاید در حکم فاجعه ای خواهد بود، آن هم در کشوری که هر زن یک کاتولیک خداترس بود و این دینداری راحتی به عوالم عشقبازی و ماجراهای عشقی خود سرایت می داد. در نظر بایرن، به هرحال اگر قرار می شد کسی مسیحی باشد چه بهتر که مسیحی متدین و مؤمنی از آب در آید؛ پایبند انجیل و طریقت حواریون مسیح باشد؛ در مراسم قداس حضور یابد، قدیسین را بشناسد؛ و خلاصه آنکه یک کاتولیک تمام عیار بشود. بایرن در نامه ای به تاریخ 13 آوریل 1821 نوشت «میل دارم آلگرا پیرو مذهب کاتولیک رومی باشد که به نظر من بهترین مذاهب است.» بایرن نزد خویش چنین تصمیم گرفته بود که وقتی آلگرا به سن ازدواج برسد، 4,000 لیره به عنوان جهیزیه همراه او کند تا دخترش برای پیدا کردن شوهر با دشواری مواجه نشود.
این ترتیب از نظر بایرن مناسب می نمود، ولی وقتی کلر کلرمنت مادر آلگرا از این امر با خبر شد شدیداً مخالفت ورزید، و از شلی خواهش کرد کاری کند تا بایرن بار دیگر آلگرا را به او بازگرداند. شلی قبول کرد به راونا برود تا دریابد وضع آلگرا چگونه است. در ششم اوت 1821 وارد راونا شد و بایرن با صمیمت از او استقبال کرد. شلی در نامه ای برای همسرش

نوشت «حال لرد بایرن بسیار خوب است و از دیدن من ابراز مسرت کرد. او ... سلامت خویش را کاملاً بازیافته و اکنون به شیوه ای زندگی می کند که با زندگیش در ونیز کاملاً متفاوت است.» بایرن برای شلی تعریف کرد که چون اوضاع سیاسی او را ناگزیر می سازد هرچه زودتر به فلورانس یا پیزا برود، در آن صورت آلگرا را نیز با خود خواهد برد و در آن حال دخترک نزدیک مادرش خواهد بود و دیدار آن دو آسان خواهد شد. شلی از این راه حل بایرن راضی شد و سپس توجهش معطوف به ماجرایی شد که مستقیماً مربوط به خودش می شد و خاطرش را سخت به خود مشغول می داشت.
وقتی در راونا بود خبری شنید که موجب حیرت و وحشتش شد. از قرار معلوم الیزه پرستار سویسی آلگرا (که شلی او را در سال 1821 از خدمت اخراج کرده بود) به خانوادة هاپنر گفته بود شلی با مادر آلگرا، ارتباط جنسی پنهانی داشته است و کلر در فلورانس، حاصل آن ارتباط را به صورت فرزندی به دنیا آورده و آن بچه را به مؤسسه ای که از کودکان سرراهی نگهداری می کند، سپرده است. از آن گذشته شلی و کلر با مری رفتاری شرم آور داشته اند و حتی او را به باد کتک گرفته اند. شاعر متعجب و پریشان حال بی درنگ در تاریخ 7 اوت نامه ای به مری نوشت و از او تقاضا کرد شرحی برای خانوادة هاپنر بنویسد و ساختگی بودن آن اراجیف را اعلام دارد. مری نیز این کار را کرد ولی نامه اش را برای شلی فرستاد تا وی مضمون آنرا تأیید کند. شلی آن نامة مری را به بایرن نشان داد و ظاهراً خیالش آسوده شد که بایرن آن نامه را به خانوادة هاپنر خواهد داد. در همان اوان، شلی دریافت که بایرن هم از آن شایعات و اراجیف باخبر بوده و ظاهراً آنها را باور داشته است. این موضوع موجب ناراحتی و تأثر خاطر شلی شد زیرا که از بایرن چنان انتظار نداشت. بدین سان بود که آتش دوستی دیرین بین شلی و بایرن شروع به سردشدن کرد؛ و هنگامی که بایرن از راونا عازم پیزا شد و آلگرا را همچنان در دیر باقی گذاشت، آن دوستی، بیش از پیش روبه سردی و بی مهری نهاد.
تغییر خاطر بایرن و تأثیرش بر دوستی وی با شلی، نتیجة اختلاط عشق با انقلاب بود. در ژوئیة 1820، پدر ترزا موسوم به کنت روگروگامبا از شورای کاردینالها فرمانی دریافت داشته بود که به موجب آن ترزا می توانست از همسرش جدا شود و شوهر نفقة همسر را همچنان بپردازد، مشروط بر آنکه ترزا با والدینش زندگی کند. ترزا نیز با این تصمیم موافقت کرد و به خانة پدری رفت. بایرن که هنوز در قصر کنت گویتچولی زندگی می کرد از آن پس مرتباً به خانه گامبا رفت و آمد داشت. در این میان، بایرن از پی بردن به اینکه گامبا و پسرش پیترو در زمرة رهبران نهضت کاربوناری هستند، خوشحال شد. کاربوناری سازمانی سری و انقلابی بود با هدف براندازی سلطة اتریشیها بر شمال ایتالیا، سلطة پاپ در ایتالیای وسطی و نفوذ بوربونهای مستقر در ناپل بر «قلمرو سیسیلهای دوگانه» (منظور از سیسیلهای دوگانه، جنوب ایتالیا و جزیرة سیسیل است). بایرن قبل از آن تاریخ، در سال 1819، در منظومه ای به نام پیش گویی دانته از جملگی مردم

ایتالیا خواستار شده بود به پاخیزند و خود را از قید سلطة هاپسبورگها و بوربونها آزاد سازند. در سال 1820، جاسوسان اتریش به بایرن مظنون شدند زیرا تصور می کردند وجوه لازم در تهیة اسلحه برای نهضت کاربوناری را بایرن تأمین می کند؛ و در همان اوان، در اعلامیه ای که از طرف سلطنت طلبان طرفدار اتریش بر در و دیوار راونا چسبانده شد، کشتن بایرن را نیز خواستار شده بودند. در 24 فوریة 1821 قیام سازمان کاربوناری به شکست انجامید و رهبرانش راه گریز پیش گرفتند؛ و از آن نواحی ایتالیا که تحت فرمانروایی اتریشیها و پاپ و بوربونها بود خارج شدند. کنت گامبا و پسرش به پیزا رفتند. به تشویق و توصیه بایرن، ترزا هم به دنبال آنان رفت. در اول نوامبر 1821 خود بایرن نیز به پیزا وارد شد و در هتلی به نام کازالانفرانچی در کنار رود آرنو مأوا گزید، این همان هتلی بود که شلی نیز در آن برای خود و خانواده اش چند اطاق گرفته بود. در همین محل مقدر بود که دوستی آنان برای آخرین بار به محک تجربه سوده شود.